آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

تکدونه پسر

شش ماهگی

بالاخره ما اومدیم.هورااااااااااا قبل از هرچیز شش ماهگیت مبارک شکر پنیر مامان تصمیم گرفتم به مناسبت شش ماهگیت یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیرم  من و تو خونه دسی مامان بودیم خاله آزی هم از ماهشهر اومده بود دیگه جمعمون جمع بود بابا صبحکار بود عصر که اومد خونه بهش گفتم یه کیک کوچولو بگیره بابا هم طبق معمول استقبال کرد شب که بابا کیک رو آورد ما رو سورپرایز کرد آخه یه هدیه خوشگل هم واسه تو عزیز دل خریده بود. از اونجا که بابا می گه آرش بدون کمان نمی شه واست یه کمان لیزری خوشگل خریده بود که طبق معمول واسه هفت هشت سالگیت مناسبه  این هم عکسهایی از اون شب یه روز قبل از اینکه شش ماهه بشی ...
12 بهمن 1392

عکسهای آتلیه

سلام جیگر مامان.همونطور که قول دادم عکسهای آتلیه رو توی این پست می ذارم تا خاله ها ببینند چه پسر گلی دارم       ...
19 آذر 1392

پنج ماهگی

سلام تربچه مامان نمی دونم چرا هرچی که میگذره تو کم اشتهاتر می شی حالا دیگه حتی شیر من رو هم کم می خوری. یه روز برای چکاپ و  علت کم اشتهایی تو عزیز دل از دکترت وقت گرفتم ولی وقتی با بابا و تو رفتیم مطب منشی گفت امروز دکتر نمیاد و به پیشنهاد بابا مهدی رفتیم جاده ساحلی یه روز صبح که می خواستم برم سرکار چون خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم به بابا مهدی گفتم تو رو هم با خودمون ببریم و تو و بابا توی ماشین منتظر من بمونید.خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اصلا بیدار نشدی وقتی بابا ماموریت همدان بود همراه با دایی علیرضا یه ماشین خوشگل و آخرین مدل واست خریدن.اون موقع شما دو ماه داشتی.یه روز بابا مهدی که عشق اینجور ...
18 آذر 1392

آرش غذا می خورد

از سوم آذر اولین فرنی رو بهت دادم.خدار و شکر خوشت اومد.فرداش هم دسی مامان یکی دو قاشق سرلاک یهت داد   ...
16 آذر 1392

اولین تجربه محرمی آرش

با نزدیک شدن به ماه محرم تو هم به پنج ماهگی نزدیک می شدی. اولین جمعه ماه محرم همایش شیرخوارگان حسینی برگزار شد من هم لباسی که مامان بزرگ (مامان مهدی) از مشهد واست خریده بود رو تنت کردم  و با خاله الی صبح زود راهی حسینیه ثارا... شدیم خدارو شکر زود رسیدیم من هم سفارشت رو به تصویربردار کردم و اون هم تا می تونست ازت تصویر گرفت و اینطور شد که تو هم تلویزیونی شدی تازه دو بار هم توی خبر استانی تصویرت پخش شد.یکی از همکارای روابط عمومی هم تا تو رودید واسه سایت اداره ازت عکس گرفت.   روز تاسوعا هم گوسفند خوشگلی رو که نذر تو بود سر بریدیم و همراه با یه کیسه برنج به مسجددادیم.شبش هم با دسی مامان،دایی علیرضا،بابا،عمو محمدرضا(شوهر خاله آر...
16 آذر 1392

چهارماهگی

آرشم هر روز که می گذره عزیزتر و شیرین تر می شی.حالا دیگه با دستای کوچولوت اشیا رو می گیری و سرت رو می چرخونی و خودت رو برای برداشتن اشیا کج می کنی.یه روز من و خاله آزیتا با هم رفتیم بازار و برات چند تا توپ رنگی خریدم واکسن جهار ماهگیت رو با سه روز تاخیر زدی.فقط همون موقع یه گریه مختصر کردی ولی بعد آروم شدی چند روز بعد هم تب خفیف کردی و مریض شدی پسرم این روزها کم اشتها شدی و حاضری گرسنگی بکشی ولی شیرخشک نخوری. وقتی که می رم اداره اگه بابا خونه باشه تو رو پیشش میذارم و اگه نبود تو رو می ذارم خونه دسی مامان.واقعا اگه دسی مامان و خاله ها نبودن من نمی تونستم از تو نگهداری کنم. یه شب که رفته بودم اداره تو رو خونه دسی مامان گذاشتم و...
4 آذر 1392

عادت های آرش

پسر گلم از بدو تولد تا حالا مشتت رو وانمی کنی مگه واسه گرفتن چبزی. وای این خواب تو که پروژه ایه واسه خودش،نمی خوابی مگه بابا مهدی توی بغل بگیره تو رو و روبروی خونه قدم بزنه تا با دیدن درختها به خواب عمیق بری،قربون بابا مهدی برم که اینقد واسه ما زحمت می کشه تا آب تو دلمون تکون نخوره.یه عالمه بوس همسر مهربونم داشتم از خوابیدن تو می گفتم کلا کم خوابی و تا مطمئن نشی همه خوابیدن نمی خوابی موقعی که خوابت میاد اینقد جیغ می زنی و گریه میکنی که حد و حساب نداره این موقع ها حتی من و بابا رو هم نمی شناسی. عاشق موی سری نمی دونم چون خودت کم مویی اینطور هستی یا دلیل دیگه ای داره این رو خاله الی مهربون کشف کرد . موقع شیر خورد...
3 آذر 1392

بدون عنوان

نمی دونم کسی به اندازه من توی دو ماهه اول زندگی کودکش بی خوابی کشیده یا نه ... من که دو ماه اول خیلی بی خوابی کشیدم و فشار بهم وارد شد،البته من تنها گریه ها و بی خوابی های تو رو تحمل نمی کردم دسی مامان (مامان جونم) و خاله الی خیلی بهم کمک کردند. من که نمیدونم یا چه زبونی ازشون تشکر کنم.یک دنیا بوس تو رو خدا می بینید آرشم چقدر معصوم خوابیده ...
30 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تکدونه پسر می باشد