آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

تکدونه پسر

اندر احوالات این روزهای ما

یا نزدیک شدن به عید ما خانومها رو باید یا تو یازار یا تو آرایشگاه پیدا کرد امسال هم که دیگه آرشی جونم اومده و باید یه طورایی فکر این باشم که پبش کی بذارمش و به کارام برسم که طبق معمول هم میفته گردن دسی مامان و خاله ها  خداخیر بده این همسر نازنین من رو که اینقد هوام رو داره  خداییش همه کارای خونه افتاده گردنش اونم که حساس و وسواس یعنی چنان خونه رو تمیز می کنه که همه چه برق می زنه چند تا عکس از آرش در حال خوردن میوه و خواب شبانه و خوردن غذا می ذارم  الانم که دارم این مطلب رو می نوبسم آرش بدجور سرما خورده دعا کنید زود خوب شه     ...
13 اسفند 1392

رویش اولین جوانه

سوم اسفند ماه بالاخره اولین مروارید خوشگل آرشی از توی دهان نازش پیدا شد هورا......... ولی هنوز که هنوزه به همون ریزی بسنده کرده وای خدا شما که نمی دونید بابای آرشی چه ذوقی کرد وقتی اون مروارید خوشگل و کوچولو رو دید حالا تصمیم دارم وقتی درست دندون آرشی دراومد یه آش دندونی خوشمزه درست کنم ...
13 اسفند 1392

هشت ماهگی

گل پسر مامان هشت ماهگیت مبارک.انشاا... هشتاد سالگیتو جشن بگیرم. خاله الی با کاغذ رنگی واسه آرشی ما یه تاج درست کرده پنج روز از هشت ماهگیت گذشته بود که برای اولین بار گفتی ماما آخه تا حالا هرچی می گفتم بگو ماما می گفتی بابا اما از حمام کردن این روزای تو خوجمل بگم که وقتی می ری تو حمام اول می خندی و بازی می کنی ولی یکم که میگذره حسابی گریه می کنی به مناسبت ولنتاین پیرمرد از صدای خروپف هرشب پیرزن شکایت داشت ولی پیرزن هرگز نمی پذیرفت شبی پیرمرد آن صدا را ضیط کرد که صبح حرفش را ثایت کند اما صبح پپرزن دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هر شب پیرمرد شد پسرم ولنتاین امسال برای من و بابا از سالهای پی...
13 اسفند 1392

هفت ماهگی

پسمل تنبل مامان هفت ماهه شد ولی دریغ از یه مروارید خوشگل شش روز قبل از هفت ماهگیت مامان و بابا و مامان بزرگ و پدربزرگ بابایی اومدن اهواز از بدو ورودشون پیپی کردنای مکرر تو شروع شد و تا امروز که این مطلب رو دارم می نویسم بهتر که نشده هیچ بدتر هم شده طوریکه حتی آب هم که می خوری پیپی می کنی اینقد نگرانم که حد و حساب نداره آخه پشتت هم قرمز قرمز و پر از جوش شده از همکارا پرسیدم می گن شاید بخاطر دندون یاشه.فعلا که کارم شده پیپی شستن و پماد مالیدن تو را خدا دعا کنید چیزیش نشده باشه تو را خدا ببینید پسرم چقد لاغر شده آرشی خوشگل ما به لب تاپ علاقه داره خودتون می تونید تو عکس مشاهده کنید  تو این چند ر...
20 بهمن 1392

شش ماهگی

بالاخره ما اومدیم.هورااااااااااا قبل از هرچیز شش ماهگیت مبارک شکر پنیر مامان تصمیم گرفتم به مناسبت شش ماهگیت یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیرم  من و تو خونه دسی مامان بودیم خاله آزی هم از ماهشهر اومده بود دیگه جمعمون جمع بود بابا صبحکار بود عصر که اومد خونه بهش گفتم یه کیک کوچولو بگیره بابا هم طبق معمول استقبال کرد شب که بابا کیک رو آورد ما رو سورپرایز کرد آخه یه هدیه خوشگل هم واسه تو عزیز دل خریده بود. از اونجا که بابا می گه آرش بدون کمان نمی شه واست یه کمان لیزری خوشگل خریده بود که طبق معمول واسه هفت هشت سالگیت مناسبه  این هم عکسهایی از اون شب یه روز قبل از اینکه شش ماهه بشی ...
12 بهمن 1392

عکسهای آتلیه

سلام جیگر مامان.همونطور که قول دادم عکسهای آتلیه رو توی این پست می ذارم تا خاله ها ببینند چه پسر گلی دارم       ...
19 آذر 1392

پنج ماهگی

سلام تربچه مامان نمی دونم چرا هرچی که میگذره تو کم اشتهاتر می شی حالا دیگه حتی شیر من رو هم کم می خوری. یه روز برای چکاپ و  علت کم اشتهایی تو عزیز دل از دکترت وقت گرفتم ولی وقتی با بابا و تو رفتیم مطب منشی گفت امروز دکتر نمیاد و به پیشنهاد بابا مهدی رفتیم جاده ساحلی یه روز صبح که می خواستم برم سرکار چون خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم به بابا مهدی گفتم تو رو هم با خودمون ببریم و تو و بابا توی ماشین منتظر من بمونید.خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اصلا بیدار نشدی وقتی بابا ماموریت همدان بود همراه با دایی علیرضا یه ماشین خوشگل و آخرین مدل واست خریدن.اون موقع شما دو ماه داشتی.یه روز بابا مهدی که عشق اینجور ...
18 آذر 1392

آرش غذا می خورد

از سوم آذر اولین فرنی رو بهت دادم.خدار و شکر خوشت اومد.فرداش هم دسی مامان یکی دو قاشق سرلاک یهت داد   ...
16 آذر 1392

اولین تجربه محرمی آرش

با نزدیک شدن به ماه محرم تو هم به پنج ماهگی نزدیک می شدی. اولین جمعه ماه محرم همایش شیرخوارگان حسینی برگزار شد من هم لباسی که مامان بزرگ (مامان مهدی) از مشهد واست خریده بود رو تنت کردم  و با خاله الی صبح زود راهی حسینیه ثارا... شدیم خدارو شکر زود رسیدیم من هم سفارشت رو به تصویربردار کردم و اون هم تا می تونست ازت تصویر گرفت و اینطور شد که تو هم تلویزیونی شدی تازه دو بار هم توی خبر استانی تصویرت پخش شد.یکی از همکارای روابط عمومی هم تا تو رودید واسه سایت اداره ازت عکس گرفت.   روز تاسوعا هم گوسفند خوشگلی رو که نذر تو بود سر بریدیم و همراه با یه کیسه برنج به مسجددادیم.شبش هم با دسی مامان،دایی علیرضا،بابا،عمو محمدرضا(شوهر خاله آر...
16 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تکدونه پسر می باشد