آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

تکدونه پسر

شش ماهگی

1392/11/12 20:39
نویسنده : حدیث
1,103 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره ما اومدیم.هوراااااااااااهورا

قبل از هرچیز شش ماهگیت مبارک شکر پنیر مامانقلب

تصمیم گرفتم به مناسبت شش ماهگیت یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیرم  من و تو خونه دسی مامان بودیم خاله آزی هم از ماهشهر اومده بود دیگه جمعمون جمع بود بابا صبحکار بود عصر که اومد خونه بهش گفتم یه کیک کوچولو بگیره بابا هم طبق معمول استقباللبخند کرد

شب که بابا کیک رو آورد ما رو سورپرایز کرد تعجبآخه یه هدیه خوشگل هم واسه تو عزیز دل خریده بود.

از اونجا که بابا می گه آرش بدون کمان نمی شه واست یه کمان لیزری خوشگل خریده بود که طبق معمول واسه هفت هشت سالگیت مناسبه ماچ

این هم عکسهایی از اون شب

یه روز قبل از اینکه شش ماهه بشی دسی مامان تو رو روی تشک گذاشت تا بتونی مستقل بشینی که خدا رو شکر تا حدی تونستی آفرین پسرمتشویق بابا می گه وقتی می شینی مثل عروسکهایی می شی که جلوی ماشین می ذارن و تکون می خورنقهقهه

روز بعد از تولدت یکم بی حال بودی واسه همین ترسیدم واکسن شش ماهگیت رو بزنم، به گوشت هم زیاد دست می زدی شبها گریه می کردی نگران شدم بردمت دکتر خدا رو شکر دکتر گفت چیزی نیست.

یعدش هم که من مریض شدم مریض چیه رو به قبله شدم.دیگه مجبور بودم از ماسک استفاده کنم اگه بدونی چقد دلم واسه بوسیدنتماچتنگ شده یود.

 

هفت هشت روز از شش ماهگیت گذشته بود که بردمت بهداشت واسه واکسنت.خدا رو شکر زیاد درد نکشیدی فقط تب مختصری کردی که خدا روشکر اون هم به خیر گذشت

جالب اینجا بود که بعد از واکسن زدنت یاد گرفتی که پاهات رو بگیریتشویق

یه روز تو آشپزخونه مشغول غذا درست کردن بودم که دیدم سینه خیز سمت تلویزیون رفتی و خوابت برده

پسر گلم تازگیها به تلویزیون نگاه کردن خیلی علاقه مند شده و باید با صدای بلند آهنگ و روی پای من بخوابهخمیازه

تو این عکس بهت غذا داده بودم و داشتی تلویزیون نگاه می کردی

قربونت برم که مثل یایات تیوی نگا می کنیماچ

یه روز خاله الی کلوچش رو روی دسته مبل گذاشته بود که دیدیم یهش علاقه نشون دادی و سمتش رفتی

این عکسها هم مریوط می شه به یه روز که حمامت  داده بودیم و لپات گل انداخته یود

 

این پسر گوگولی ما تازگیها یاد گرفته دست بزنهتشویق قربون دستای خوشگل کوچولوت برم

و اما مدل جدید خوابیدن آرش گوگولی ما

تازگیها من و بابا وقتی لباس می پوشیم که بریم بیرون متوجه می شی و بغض میکنی ناراحت

یه روز که بابا می خواست بره بیرون اینقد خوشگل یغض کردی که بابا اول حسابی بوسیدت و بعد رفت

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رها
28 دی 92 0:23
ماشالا خیلی پسردوستداشتنی وشیرینی دارین خدابراتون نگه داره
حدیث
پاسخ
مرسی از لطفتون.خدا دخملی شما رو هم واستون نگهداره
مینا مامان آرمانی
2 بهمن 92 13:31
مامانی من تعطیلات عاشورا رو رفتم اهواز چشمت روز بد نبینه آرمان نسبت به خاک اونجا حساسیت نشون داد پوستش.مردمو زنده شدم.واسه همین با اینکه سختمه ولی عید امسال نمیرم اهواز خیلی اذیت شد تازه هم انفولانزاش خوب شده میترسم دیگه.خیلی مواظب پسری باش عزیزم تا جون بگیره و بلکه با خاک اونجا عادت کنه
حدیث
پاسخ
متاسفانه شرایط طوری شده که حتی هوایی که توش نفس می کشیم هم آلوده آلوده است خدا به بچه هامون رحم کنه
زهرا
4 بهمن 92 14:48
عزیزخاله نیم سالگیت مبارک
حدیث
پاسخ
مرسی خاله زهرا
مامان ایمان
18 بهمن 92 1:22
ماشالله خدا حفظت کنه خوشجل خالهههههههههههههههه
حدیث
پاسخ
مرسی خاله
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تکدونه پسر می باشد