یازده ماهگی
توی این ماه اتفاقات خاصی رخ نداد فقط اینکه تو گل پسر همچنان به همه جا آویزون می شی ،عاشق سشوار و جارو برقی هستی در عوض از صدای مخلوط کن می ترسی،یه پا رقاص هم که هستی و آهان اینقد که بابا رو دوس داری من رو تحویل نمی گیری
خیلی دست و دلبازی و هرچیزی که می خوری به دیگران هم تعارف می کنی
بعضی وقتا هم وقتی چیزی روی زمین ببینی بجای خوردن رو به ما میدی
چهارشنبه هفتم خرداد یکی از دوستان دوران دبیرستانم به نام هدی من و دو تا دیگه از دوستای مشترکمون که اونا هم از دوستان دوران دبیرستانم بودن رو خونشون دعوت کرد ما چهار تا بعد از سالها بی خبری از هم دوباره دور هم جمع شدیم بعیر از هدی که هنوز بچه دار نشده میترا و مهناز هرکدوم پسر گوگولی داشتن.اونشب بچه ها خونه هدی رو ترکوندن ولی خداییش خیلی خوش گذشت.
آرشی،آرمین پسر میترا و آروین پسمل مهناز ، به زور بغل هم نشوندیمشون
بالاخره بعد از یک ماه و اندی عکسای آتلیه که یک هفته بعد از تعطیلات عیذ نوروز گرفته بودیم حاضر شد
یه عکس دیگه هم بود که چون خانوادگی بود نشد بذارم