آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

تکدونه پسر

چهارماهگی

آرشم هر روز که می گذره عزیزتر و شیرین تر می شی.حالا دیگه با دستای کوچولوت اشیا رو می گیری و سرت رو می چرخونی و خودت رو برای برداشتن اشیا کج می کنی.یه روز من و خاله آزیتا با هم رفتیم بازار و برات چند تا توپ رنگی خریدم واکسن جهار ماهگیت رو با سه روز تاخیر زدی.فقط همون موقع یه گریه مختصر کردی ولی بعد آروم شدی چند روز بعد هم تب خفیف کردی و مریض شدی پسرم این روزها کم اشتها شدی و حاضری گرسنگی بکشی ولی شیرخشک نخوری. وقتی که می رم اداره اگه بابا خونه باشه تو رو پیشش میذارم و اگه نبود تو رو می ذارم خونه دسی مامان.واقعا اگه دسی مامان و خاله ها نبودن من نمی تونستم از تو نگهداری کنم. یه شب که رفته بودم اداره تو رو خونه دسی مامان گذاشتم و...
4 آذر 1392

عادت های آرش

پسر گلم از بدو تولد تا حالا مشتت رو وانمی کنی مگه واسه گرفتن چبزی. وای این خواب تو که پروژه ایه واسه خودش،نمی خوابی مگه بابا مهدی توی بغل بگیره تو رو و روبروی خونه قدم بزنه تا با دیدن درختها به خواب عمیق بری،قربون بابا مهدی برم که اینقد واسه ما زحمت می کشه تا آب تو دلمون تکون نخوره.یه عالمه بوس همسر مهربونم داشتم از خوابیدن تو می گفتم کلا کم خوابی و تا مطمئن نشی همه خوابیدن نمی خوابی موقعی که خوابت میاد اینقد جیغ می زنی و گریه میکنی که حد و حساب نداره این موقع ها حتی من و بابا رو هم نمی شناسی. عاشق موی سری نمی دونم چون خودت کم مویی اینطور هستی یا دلیل دیگه ای داره این رو خاله الی مهربون کشف کرد . موقع شیر خورد...
3 آذر 1392

بدون عنوان

نمی دونم کسی به اندازه من توی دو ماهه اول زندگی کودکش بی خوابی کشیده یا نه ... من که دو ماه اول خیلی بی خوابی کشیدم و فشار بهم وارد شد،البته من تنها گریه ها و بی خوابی های تو رو تحمل نمی کردم دسی مامان (مامان جونم) و خاله الی خیلی بهم کمک کردند. من که نمیدونم یا چه زبونی ازشون تشکر کنم.یک دنیا بوس تو رو خدا می بینید آرشم چقدر معصوم خوابیده ...
30 آبان 1392

سه ماهگی

دو ماهگی با همه بی خوابی ها و دل نگرانی هاش تمام شد و تو وارد سه ماهگی شدی.هورا..... این لباسو خاله آزیتا واست گرفته بود دستش درد نکنه. واقعا بهت می آد پسر گلم پسر گلم یه شب من و تو و بابا باهم رفتیم فضای سبز روبروی خونمون ولی زیاد نتونستیم بمونیم چون هوا برای شما یه مقدار سرد بود یه شب هم من تو بابا و خاله ها و دسی مامان رفتیم جاده ساحلی ، خاله ها می خواستند برن والیبال بازی کنند که تو رو هم با خودشون بردند که بازی شون رو تماشا کنی این حوله تنی رو هم دسی مامان واست خریده، با اینکه یه مقدار بزرگ بود ولی هم خوشرنگ بود و هم جنس خوبی داشت بهتر از سرویس حولت بود.مرسی دسی مامان یه شب که از اداره اومدم خاله الی مقنعم رو...
28 آبان 1392

دو ماهگی

پسر نازم چند تا عکس از دو ماهگیت می ذارم تا همه ببینند چه پسر نازی دارم توی این عکس داشتیم با دسی مامان و بابایی می رفتیم زیارت علی بن مهزیار اهوازی ستاره نی نی لای لایتو گذاشتم روی تختت تا آروم بشی و بخوابی تو که نمی دونی چقدر گریه می کردی توی نی نی لای لایت هم که اصلا نمی خوابیدی حتی یک دقیقه اینجا هم آماده شده بودی که بریم دکتر آخه یه مدت زیاد شیر بالا می آوردی زنده باشی پسر گلم ...
28 آبان 1392

آرش در بدو تولد

آرشم پسر عجولم که دلت واسه من و بابا یک ذره شده بود و دیگه تو شکم مامان جات نمی شد و می خواستی یک ماه زودتر به این دنیای رنگارنگ پا بذاری این مطالب را برای تو می نویسم تا روزی با خواندن خاطراتت لبخندی بر روی لبانت نقش ببندد. بعد از اینکه آرش مامان و بابا به دلیل زود رس بودن هفت روز توی بیمارستان امام بستری بود به دلیل بالا بودن زردی در بیمارستان ابوذر بستری شد. این عکس مربوط روزهایی است که توی دستگاه بودی.زردی نو 17 بود. وای که چه روزهای سختی بود. سخت تر از همه این بود که بابا کنار ما نبود و مجبور بود برگرده همدان. ...
25 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تکدونه پسر می باشد