آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

تکدونه پسر

عکسهای سیزده ماهگی به بعد

بعد از جندین ماه تاخیر اومدم عکس بذارم آخه ماشاا... اجازه نمی دی که لب تاپو روشن کنم دو ماه بعد از تولدت تا یک هفته فقط استفراغ داشتی و بی حال بی حال بودی و بعد از کلی دکتر رفتن بالاخره کاشف بعمل آمد که شازده پسر به خاطر لوزه اش اینطوری شده دکتر گفت گلوت عفونت داره و همین باعث می شه تو نتونی غذا رو هضم کنی تو این حین تو راه رفتنت گرفت و یه شب که من و دسی مامان خونه بودیم یه دفعه دیدیم بدون استفاده از تکیه گاه بلند شدی و راه رفتی داریم کم کم به هجده ماهگیت نزدیک می شیم ولی شما همچنان حرف نمی زنی اینقد تنبلی که بابا رو می گی با و مامان رو می گی ما الته وقتی گرسنت باشه سریع می گی ماما و حالا چند عکس از این مدتی که نبودیم تو این...
27 آبان 1393

کچل شدن آرشی و واکسن یکسالگی

هفتم تیرماه بابا مهدی آرشی رو برد آرایشگاه و موهاشو کوتاه کوتاه کرد اینقد آرشی گریه کرده بود که وقتی اومد خونه آب از بینیش سرازیر شده بود و چشماش و بینیش سرخ سرخ شده بود بمیرم واسه پسرم بعد  هم آرش رو بردیم حمام و حسابی باهاش آب بازی کردیم. دو  روز بعد هم واسه واکسن یکسالگی آرش رو بردیم بهداشت.طبق معمول بابا موقع زدن واکسن از سالن بیرون رفت آرش هم یکم گریه کرد ولی بعد ساکت شد توی مسیر هم واسش کیک خریدم چون آرش رو صبحونه نخورده برده بودیم این آقا آرش ما حسابی عاشق آشپزخونه است مثل کش تنبون ولش کنم سر از آشپزخونه در میاره البته ناگفته نماند کلا هیچ کشو و کمدی از دست آرش آسایش نداره من هم که همش دنبالش باید جمع و جور ...
27 تير 1393

روزهای بعد از تولد و یه بیماری خیلی بد

روز بعد از تولد من و بابایی و شما رفتیم خونه دسی مامان و من رفتم سرکار وقتی از اداره برگشتم مامانم گفت که آرشی زیاد پی پی کرده منم گفتم شاید بخاطر کیک تولدشه که خورده شنبه بیست و جهارم خرداد که شما رو بردیم بهداشت تا واکسن یکسالگیتو بزنی خانمی که وزن و قدتو گرفت برات وزن ویژه نوشت آخه گفت آرشی نسبت به سنش وزنش کمه و وقتی خواست واکسنت رو بزنه استفراغ کردی و از اونجا بود که نگرانی ما بیشتر شد باز خدارو شکر که قبل از واکسن حالت بهم خورد بابا گفت شاید گرمازده شدی بردیمت خونه  طرفای ساعت چهار دوباره بالا آوردی و  دیگه من و بابایی صبر نکردیم و شما رو بردیم بیمارستان ابوذر دکتر گفت یه بیماری ویرویسیه و باید از دارو استفاده کرد ...
16 تير 1393

تولد تم دار آرش جون

پسر گلم ببخشید که خیلی دیر این پست رو برات می ذارم ولی دلیلش روزهای بعد از تولدته که توی پست بعدی توضیح می دم. انگار همین دیروز بود که تو فرشته کوچولوی ناز و دوست داشتنی ما رو غافلگیر کردی و یک ماه زودتر پا به این کره خاکی گذاشتی حتما تو هم دلت واسه مامان و بابا تنگ شده بود و مثل ما بیقرار بودی حالا که فکر می کنم میبینم چه خوب که زودتر اومدی من که دیگه تاب و تحمل نداشتم . عزیز مامان توی این یکسال با تو  خیلی چیزا تجربه کردم و آموختم و فهمیدم مادر بودن چه حس قشنگیه و چقد مقدسه.خیلی ممنون از لحظات زیبایی که توی این یکسال برای من و بابا جونت خلق کردی. خلاصه بگم عزیزم خوشگلم قند عسلم تولدت مبارک. من و بابا عاشقتیم دی...
13 تير 1393

یازده ماهگی

توی این ماه اتفاقات خاصی رخ نداد فقط اینکه تو گل پسر همچنان به همه جا  آویزون می شی ،عاشق سشوار و جارو برقی هستی در عوض از صدای مخلوط کن می ترسی،یه پا رقاص هم که هستی و آهان اینقد که بابا رو دوس داری من رو تحویل نمی گیری خیلی دست و دلبازی و هرچیزی که می خوری به دیگران هم تعارف می کنی بعضی وقتا هم وقتی چیزی روی زمین ببینی بجای خوردن رو به ما میدی چهارشنبه هفتم خرداد یکی از دوستان دوران دبیرستانم به نام هدی من و دو تا دیگه از دوستای مشترکمون که اونا هم از دوستان دوران دبیرستانم بودن رو خونشون دعوت کرد ما چهار تا بعد از سالها بی خبری از هم دوباره دور هم جمع شدیم بعیر از هدی که هنوز بچه دار نشده میترا و مهناز هرکدوم پسر گوگولی...
11 تير 1393

سفر به همدان

دوازدهم اردیبهشت ماه مامانبزرگ بابا مهدی فوت شد و من و بابا مهدی تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت و شرکت در مراسم هفتم به نهاوند که یکی از شهرهای استان همدانه سفر کنیم.حیف شد خیلی دوست داشت آرشی رو ببینه.روحش ساد. جونم براتون بگه چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ساعت شش صبح راه افتادیم.واسه صبحونه اندیمشک توقف کردیم و یه صبحونه دبش به بدن زدیم آرشی تازه از خواب بیدار شده بعد از مراسم یه شب عمو مجتبی ما رو واسه شام خونشون دعوت کرد آرشی در جال بازی با علیرضا پسر عمو مجتبی .علیرضا عاشقت شده بود و همش می گفت من و آرش کپی همیم.علیرضا در حال اتمام کلاس دوم بود از اونجا که بابا عاشق کبابه میخواد تو رو هم مثل خودش کبابی کنه.توی نهاون...
10 تير 1393

بدون عنوان

از اونجا که نوشتن ادامه ده ماهگی برام غیر ممکن بود(به علت ایراد دار شدن ابزار)به همین دلیل یه پست جدید می ذارم یکی از سرگرمیهای  ده ماهگیت این بود که چوب بلزت رو بندازی زو زمین و صدا بده اونوقت به بهونش بری تو آشپزخونه آرشی در حمام.کلا دیگه پسر خوبی شدی و از حمام نمی ترسی یه شب با خاله الی رفتیم بستنی بخوریم و تو رو هم سوار  اسب و ماشین سکه ای کردیم آرشی در حال پازل بازی کردن با بابا مهدی آرشی مثل یه پسر خوب داره با لوگوهاش بازی می کنه ...
16 خرداد 1393

ده ماهگی

باز هم این مامان تنبل که نه پر مشغله دیر اومد ده ماهگیت رو تبریک بگه. عزیز مامان عسل مامان و بابا ده ماهگیت مبارک عزیزم انشاا... صد سالگیت رو بهت تبریک بگیم.تو را خدا می بینید با یه تیر دو تا نشون زدم یه روز عصر من و پسمل گلم آرشی واسه اولین بار با همدیگه رفتیم خرید البته نزدیک خونه بعد هم دو تایی رفتیم پارک نزدیک خونه و از خودمون پذیرایی کردیم.برای اولین بار به پسری چی پلت دادم. پانزدهم فروردین تب کردنا و بی قراری های آقا پبملون شروع شد و تا یک هفته ادامه داشت بی دلیل هم نبود پبملم داشت دو تا دندون بالایی رو در می آورد بمیرم برات مادر که چقد درد کشیدی ولی در عوض دو تا مروارید دیگه درآوردی عسیسم.مبارکت باشه...
27 ارديبهشت 1393

مادرانه

مادر دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا،آنگاه که مادر گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین سمفونی هستی را بشنوند: لالایی مادر خدایا ممنونم که طعم مادر بودن رو به من چشاندی.چه حس قشنگی است وقتی کودکت تو را مادر صدا می زند و چقدر شیرین است وقتی برای اولین بار انگشتت را در دستان کوچکش می گذاری و تا می تواند فشار می دهد.       ...
1 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تکدونه پسر می باشد