چهارماهگی
آرشم هر روز که می گذره عزیزتر و شیرین تر می شی.حالا دیگه با دستای کوچولوت اشیا رو می گیری و سرت رو می چرخونی و خودت رو برای برداشتن اشیا کج می کنی.یه روز من و خاله آزیتا با هم رفتیم بازار و برات چند تا توپ رنگی خریدم
واکسن جهار ماهگیت رو با سه روز تاخیر زدی.فقط همون موقع یه گریه مختصر کردی ولی بعد آروم شدی چند روز بعد هم تب خفیف کردی و مریض شدی
پسرم این روزها کم اشتها شدی و حاضری گرسنگی بکشی ولی شیرخشک نخوری.
وقتی که می رم اداره اگه بابا خونه باشه تو رو پیشش میذارم و اگه نبود تو رو می ذارم خونه دسی مامان.واقعا اگه دسی مامان و خاله ها نبودن من نمی تونستم از تو نگهداری کنم.
یه شب که رفته بودم اداره تو رو خونه دسی مامان گذاشتم وقتی اومدم شنیدم زیاد گریه کرده بودی و اصلا هم راضی به خوردن شیر خشک نشده بودی.
این عکس مربوط به همون شبه
با سرد شدن هوا تصمیم گرفتم چند تا لباس گرم برات بخرم.یه شب رفتم پاساژ کارون و این لباس رو واست خریدم.مبارک باشه پسر گلم
این کلاه و شال گردن رو هم دایی علیرضا از همدان واست خریده. دایی می گفت هرچقدر به فروشنده گفتم دخترونه است زیربار نمی رفت.به هر حال مرسی دایی جونم
دنیای بچگی چه دنیای پیچیده ولی بامزه ای است بعضی وقتها بچه ها با گرونترین و شیک ترین اسباب بازی ها ساکت نمی شن و ارتیاط برقرار نمی کنن در حالیکه گاهی با یه شی ساده و کم ارزش آنچنان سرگرم و شاد می شن که خنده آوره،مثل همین عکس پایین که نشون می ده با یه کیسه فریزر چه حالی میکنی پسرکم
یه شب خاله آزیتا می خواست بره دکتر من که همراهش بودم طبق معمول نمی تونستم از خرید لباسهای بچه گانه بگذرم و واست یه لباس بافت و شلوار خریدم.اینقد لباس نوی نپوشیده داری پسرم که نمیدونم کجا جاشون بدم
از سه ماهگی موهات شروع به ریزش کرده و توی جهار ماهگی به اوج رسید طوریکه پشت سرت خیلی خالی شده تازه شدی مثل پیرمردها به دکترت که گفتم گفت عادیه و خبال منو راحت کرد.
دیگه کم کم تو رو منشونیم روی پاهامون و روی شکم هم درازت می کنیم
عاشق عکس روی بسته پوشکتی