آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تکدونه پسر

ده ماهگی

باز هم این مامان تنبل که نه پر مشغله دیر اومد ده ماهگیت رو تبریک بگه. عزیز مامان عسل مامان و بابا ده ماهگیت مبارک عزیزم انشاا... صد سالگیت رو بهت تبریک بگیم.تو را خدا می بینید با یه تیر دو تا نشون زدم یه روز عصر من و پسمل گلم آرشی واسه اولین بار با همدیگه رفتیم خرید البته نزدیک خونه بعد هم دو تایی رفتیم پارک نزدیک خونه و از خودمون پذیرایی کردیم.برای اولین بار به پسری چی پلت دادم. پانزدهم فروردین تب کردنا و بی قراری های آقا پبملون شروع شد و تا یک هفته ادامه داشت بی دلیل هم نبود پبملم داشت دو تا دندون بالایی رو در می آورد بمیرم برات مادر که چقد درد کشیدی ولی در عوض دو تا مروارید دیگه درآوردی عسیسم.مبارکت باشه...
27 ارديبهشت 1393

مادرانه

مادر دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا،آنگاه که مادر گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین سمفونی هستی را بشنوند: لالایی مادر خدایا ممنونم که طعم مادر بودن رو به من چشاندی.چه حس قشنگی است وقتی کودکت تو را مادر صدا می زند و چقدر شیرین است وقتی برای اولین بار انگشتت را در دستان کوچکش می گذاری و تا می تواند فشار می دهد.       ...
1 ارديبهشت 1393

سال تحویل و سفره هفت سین

واسه من سال ٩٢ یکی از بهترین سالهای عمرمه آخه خدا فرشته ای به اسم آرش رو وارد زندگی من و همسرم کرد.امیدوارم امسال هم سال خوبی یاشه. روز عید  خیلی کار داشتم.اول صبح رفتم آرایشگاه یعد هم اومدم خونه دیدم همسر گلم آبگوشت بار گذاشته.بعد هم که نوبت حمام روز عید بود اول آرشی رو حمام دادیم بعد هم بابا مهدی حمام کرد و بعد هم نوبت بنده حقیر بود. این هم عکس پدر و پسر ساعاتی قبل از سال تحویل یک ساعت مونده به سال تحویل هم سفره هفت سین رو چیدم ولی با چه زجری مگه این آرش خان گذاشت این هم تصاویری از سفره هفت سین ما امسال سفره هفت سین رو روی زمین چیدم این هم آرش و باباش در کنار سفره هفت سین.خیلی دوستتون دارم بعد ه...
18 فروردين 1393

نه ماهگی

وای تو را خدا میبینی چه مامان بدی شدم وقت نکردم بیام نه ماهگی قند نباتم رو بهش تبریک بگم تو را خدا ببخشید گل پسرم.انشاا... نود سالگیت رو بهت تبریک یگم. در آستانه نه ماهگی گل پسرم بعنی شانزدهم اسفند ماه یه اتفاق خیلی خوب افتاد و اون هم این بودش که آرش جونم بالاخره موفق شد چهار دست  و پا  بره. اون روز مامان اینا  واسه عروسی دخترخالم رفته بودن شهرستان من و آقامون هم برای حفاظت از خونه بابام اینا موندیم اونجا ،جمعه شب (شانزدهم اسفند)بابا مهدی شارژر گوشیش رو به سمت آرش گرفت و ازش خواست که شارژر رو بگیره که بعله شازده بالاخره به خودشون زحمت دادن و شروع به چهار دست و پا رفتن کرد الهی قربون دست و پای کوچولوت بره مادر نمی دونید هم ...
16 فروردين 1393

اندر احوالات این روزهای ما

یا نزدیک شدن به عید ما خانومها رو باید یا تو یازار یا تو آرایشگاه پیدا کرد امسال هم که دیگه آرشی جونم اومده و باید یه طورایی فکر این باشم که پبش کی بذارمش و به کارام برسم که طبق معمول هم میفته گردن دسی مامان و خاله ها  خداخیر بده این همسر نازنین من رو که اینقد هوام رو داره  خداییش همه کارای خونه افتاده گردنش اونم که حساس و وسواس یعنی چنان خونه رو تمیز می کنه که همه چه برق می زنه چند تا عکس از آرش در حال خوردن میوه و خواب شبانه و خوردن غذا می ذارم  الانم که دارم این مطلب رو می نوبسم آرش بدجور سرما خورده دعا کنید زود خوب شه     ...
13 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تکدونه پسر می باشد