رویش اولین جوانه
سوم اسفند ماه بالاخره اولین مروارید خوشگل آرشی از توی دهان نازش پیدا شد هورا......... ولی هنوز که هنوزه به همون ریزی بسنده کرده وای خدا شما که نمی دونید بابای آرشی چه ذوقی کرد وقتی اون مروارید خوشگل و کوچولو رو دید حالا تصمیم دارم وقتی درست دندون آرشی دراومد یه آش دندونی خوشمزه درست کنم ...
نویسنده :
حدیث
21:55
هشت ماهگی
گل پسر مامان هشت ماهگیت مبارک.انشاا... هشتاد سالگیتو جشن بگیرم. خاله الی با کاغذ رنگی واسه آرشی ما یه تاج درست کرده پنج روز از هشت ماهگیت گذشته بود که برای اولین بار گفتی ماما آخه تا حالا هرچی می گفتم بگو ماما می گفتی بابا اما از حمام کردن این روزای تو خوجمل بگم که وقتی می ری تو حمام اول می خندی و بازی می کنی ولی یکم که میگذره حسابی گریه می کنی به مناسبت ولنتاین پیرمرد از صدای خروپف هرشب پیرزن شکایت داشت ولی پیرزن هرگز نمی پذیرفت شبی پیرمرد آن صدا را ضیط کرد که صبح حرفش را ثایت کند اما صبح پپرزن دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هر شب پیرمرد شد پسرم ولنتاین امسال برای من و بابا از سالهای پی...
نویسنده :
حدیث
21:28
هفت ماهگی
پسمل تنبل مامان هفت ماهه شد ولی دریغ از یه مروارید خوشگل شش روز قبل از هفت ماهگیت مامان و بابا و مامان بزرگ و پدربزرگ بابایی اومدن اهواز از بدو ورودشون پیپی کردنای مکرر تو شروع شد و تا امروز که این مطلب رو دارم می نویسم بهتر که نشده هیچ بدتر هم شده طوریکه حتی آب هم که می خوری پیپی می کنی اینقد نگرانم که حد و حساب نداره آخه پشتت هم قرمز قرمز و پر از جوش شده از همکارا پرسیدم می گن شاید بخاطر دندون یاشه.فعلا که کارم شده پیپی شستن و پماد مالیدن تو را خدا دعا کنید چیزیش نشده باشه تو را خدا ببینید پسرم چقد لاغر شده آرشی خوشگل ما به لب تاپ علاقه داره خودتون می تونید تو عکس مشاهده کنید تو این چند ر...
نویسنده :
حدیث
0:50
شش ماهگی
بالاخره ما اومدیم.هورااااااااااا قبل از هرچیز شش ماهگیت مبارک شکر پنیر مامان تصمیم گرفتم به مناسبت شش ماهگیت یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیرم من و تو خونه دسی مامان بودیم خاله آزی هم از ماهشهر اومده بود دیگه جمعمون جمع بود بابا صبحکار بود عصر که اومد خونه بهش گفتم یه کیک کوچولو بگیره بابا هم طبق معمول استقبال کرد شب که بابا کیک رو آورد ما رو سورپرایز کرد آخه یه هدیه خوشگل هم واسه تو عزیز دل خریده بود. از اونجا که بابا می گه آرش بدون کمان نمی شه واست یه کمان لیزری خوشگل خریده بود که طبق معمول واسه هفت هشت سالگیت مناسبه این هم عکسهایی از اون شب یه روز قبل از اینکه شش ماهه بشی ...
نویسنده :
حدیث
20:39
عکسهای آتلیه
سلام جیگر مامان.همونطور که قول دادم عکسهای آتلیه رو توی این پست می ذارم تا خاله ها ببینند چه پسر گلی دارم ...
نویسنده :
حدیث
14:37
پنج ماهگی
سلام تربچه مامان نمی دونم چرا هرچی که میگذره تو کم اشتهاتر می شی حالا دیگه حتی شیر من رو هم کم می خوری. یه روز برای چکاپ و علت کم اشتهایی تو عزیز دل از دکترت وقت گرفتم ولی وقتی با بابا و تو رفتیم مطب منشی گفت امروز دکتر نمیاد و به پیشنهاد بابا مهدی رفتیم جاده ساحلی یه روز صبح که می خواستم برم سرکار چون خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم به بابا مهدی گفتم تو رو هم با خودمون ببریم و تو و بابا توی ماشین منتظر من بمونید.خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اصلا بیدار نشدی وقتی بابا ماموریت همدان بود همراه با دایی علیرضا یه ماشین خوشگل و آخرین مدل واست خریدن.اون موقع شما دو ماه داشتی.یه روز بابا مهدی که عشق اینجور ...
نویسنده :
حدیث
11:12