پنج ماهگی
سلام تربچه مامان نمی دونم چرا هرچی که میگذره تو کم اشتهاتر می شی حالا دیگه حتی شیر من رو هم کم می خوری. یه روز برای چکاپ و علت کم اشتهایی تو عزیز دل از دکترت وقت گرفتم ولی وقتی با بابا و تو رفتیم مطب منشی گفت امروز دکتر نمیاد و به پیشنهاد بابا مهدی رفتیم جاده ساحلی یه روز صبح که می خواستم برم سرکار چون خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم به بابا مهدی گفتم تو رو هم با خودمون ببریم و تو و بابا توی ماشین منتظر من بمونید.خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اصلا بیدار نشدی وقتی بابا ماموریت همدان بود همراه با دایی علیرضا یه ماشین خوشگل و آخرین مدل واست خریدن.اون موقع شما دو ماه داشتی.یه روز بابا مهدی که عشق اینجور ...
نویسنده :
حدیث
11:12