اولین تجربه محرمی آرش
با نزدیک شدن به ماه محرم تو هم به پنج ماهگی نزدیک می شدی.
اولین جمعه ماه محرم همایش شیرخوارگان حسینی برگزار شد من هم لباسی که مامان بزرگ (مامان مهدی) از مشهد واست خریده بود رو تنت کردم و با خاله الی صبح زود راهی حسینیه ثارا... شدیم خدارو شکر زود رسیدیم من هم سفارشت رو به تصویربردار کردم و اون هم تا می تونست ازت تصویر گرفت و اینطور شد که تو هم تلویزیونی شدی تازه دو بار هم توی خبر استانی تصویرت پخش شد.یکی از همکارای روابط عمومی هم تا تو رودید واسه سایت اداره ازت عکس گرفت.
روز تاسوعا هم گوسفند خوشگلی رو که نذر تو بود سر بریدیم و همراه با یه کیسه برنج به مسجددادیم.شبش هم با دسی مامان،دایی علیرضا،بابا،عمو محمدرضا(شوهر خاله آری) و خاله ها رفتیم تا زنجیر زنی بابا،دایی و عمو رضا رو ببینیم
روز عاشورا هم به خیابون رفتیم تا دسته ای مختلف عزاداری رو ببینیم
شام غریبان هم همراه با مامان دسی و خاله ها بیرون رفتی آخه بابایی و من سرکار بودیم.