هشت ماهگی
گل پسر مامان هشت ماهگیت مبارک.انشاا... هشتاد سالگیتو جشن بگیرم.
خاله الی با کاغذ رنگی واسه آرشی ما یه تاج درست کرده
پنج روز از هشت ماهگیت گذشته بود که برای اولین بار گفتی ماما آخه تا حالا هرچی می گفتم بگو ماما می گفتی بابا
اما از حمام کردن این روزای تو خوجمل بگم که وقتی می ری تو حمام اول می خندی و بازی می کنی ولی یکم که میگذره حسابی گریه می کنی
به مناسبت ولنتاین
پیرمرد از صدای خروپف هرشب پیرزن شکایت داشت ولی پیرزن هرگز نمی پذیرفت شبی پیرمرد آن صدا را ضیط کرد که صبح حرفش را ثایت کند اما صبح پپرزن دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هر شب پیرمرد شد
پسرم ولنتاین امسال برای من و بابا از سالهای پیش رنگ و بوی بهتری داره چون به جمع عاشقانه ما تو هم اضافه شدی.توی این روز رسمه که به هم شکلات هدیه می دن تو از هر شکلات و شیرینی برای من و بابا شیرین تری
پسرم عاشق باش و عشق را به فرزندانت هم بیاموز چون آدمی گر ایستد بر بام عشق دستهایش تا خدا هم میرسد.